سی امین روز شهادت شهیده نازدانه سعدی

30 روز می شود که روح بلندت به آسمان ها پرکشیده اما من هنوز باورم نمی شود هر روز که می گذرد تشنه دیدارت می شوم . دیگر دنیا روحم را در خود پناه نمی دهد ، نمی دانم چه کنم . از روز آشنایی تا الان انگار 2 روز بود ، یک روز که آمدی و دلم را تسخیر کردی و روز دیگر که رفتی و مرا مات و مبهوت با کوله باری از غم و اندوه فراوان رها کردی...
نمی دانم چرا حتی دلت به حال من بیچاره نسوخت ، دوستی صاف و صادقت را به دلم هدیه کردی اما چهره نازنینت را از من پوشاندی . آهی که از دلم بر میخیزد همراه حسرت است . مرا با کوله باری از گناه رها کردی و مرا لایق دوستی ندانستی . در بیابان خاک آلود زندگی ، تنها رهایم کردی و خود را میهمان امام مهربانمان سیدالشهدا کردی .
روزی که زنگ زدی و با من خداحاظی کردی فکر نکردی با آن حرفهای شیرین و قشنگت مرا اسیر مهربانیت می کنی؟
دوست عزیزم دل آلوده به گناهم را ربودی و مرا غمگین و سرگشته در مسیر زندگی که بی تو تاب نخواهم آورد تنها گذاشتی .
آه ، می دانم تو لایق بهترین ها بودی . تو گلی بودی که از بوستان شهادت جا ماندی و باید از این دنیای واهی جدا می شدی ، تو جامانده قافله اسیران زینب (س) بودی .
نازدانه جان بگو ، چه کردی و تا کجا پیش رفتی که مقبول حق شدی و خدا تو را پذیرفت؟
دوست مهربانم و خواهر عزیزم چه کردی که خداوند خریدارت شد ، آن هم در دشت بلا و مصیبت ؟
خوشا به حالت عزیزم .
فراموشم نکن...
(دوست و خواهرت ، خواهر شهید نوروزعلی رستمانی)
مولای من یا بقیه الله