روز مبادا...

 

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چنان که بایدند

و نه بایدها...

مثل همیشه آخر حرفم

و حرف آخرم را با بغض میخورم

عمری است لبخنهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم

باشد برای روز مبادا!

اما...

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما چه کسی می داند؟

شاید...

امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی نه هست های ما

چنان که بایدند

و نه بایدها...

هر روز بی تو

روز مباداست...

 

لیلی و مجنون

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلی نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق دل خونم مکن

منکه مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

دیگر کسی دلتنگ عصر جمعه ها نیست...

باور بکن این شهر جای زندگی نیست

تا ناخدایانند جای بندگی نیست

این تیره دلها از شقایق سر بریدند

اینها برای آخرت ذلت خریدند

دیندارهای شهر ما در خواب رفتند

اهل نماز و عشق بازی آب رفتند

دیگر کسی اهل دعا اهل صفا نیست

دیگر کسی دنبال مردان خدا نیست

چشمی دگر از ترس داور غرق نم نیست

بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست

هر رادمردی با غم و غصه قرین است

هر اهل دل در شهر ما خانه نشین است

دیوارهای شهر ما را غم گرفته

سجاده ها در خانه هامان نم گرفته

دیگر کسی دلتنگ عصر جمعه ها نیست

دیگر کسی در فکر و یاد جبهه ها نیست

قرآن شده بازیچه یک عده نامرد

اسباب دکان و رویای خلق بی درد

پیر غریب شهر از ما خسته گشته

از نامرادی ها دو بالش بسته گشته 

دنیا پر از شمر و یزید و عمروعاص است

یک روز اینجا عرصه حکم و قصاص است

باید بیاید آنکه مرد آسمانهاست

باید بیاید آنکه فوق کهکشانهاست

باید بیاید عدل را برپا نماید

میزان حق را با خودش معنا نماید

وقتی بیاید شهر پر جوش و خروش است

صوت کلامش گویا بانگ سروش است

من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید

او ذوالفقار حیدری مــهـــدی بیاید 

 

نرگس چشم انتظاری ام...

 از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام    

 گل کرد خار خار ِ شب ِ بی قراری ام

 تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو    

 دیدم هزار چشم ، در آیینه کاری ام

 گر من به شوق دیدنت از خویش می روم   

 از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

 بود و نبود من همه از دست رفته است 

 باری ، مگر تو دست برآری به یاری ام

 کاری به کار غیر ندارم که عاقبت    

 مَرهَم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

 تا ســـــــــاحل قرار تو چون موج بی قرار

 با رود ، رو به سوی تو دارم که جاری ام

 با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا بیا     

 زان پیش تر که پاک شود یادگاری ام

از کتاب گل ها همه آفتابگردانند ، قیصر امین پور

در سایه سار نخل ولایت

میلاد مولود کعبه و روز پدر مبارک باد.

خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران

که تو را آفرید

از تو در شگفت هم نمی توانم بود

که دیدن بزرگی ات را، چشم کوچک من بسنده نیست

چگونه این چنین که بلند بر زبر ماسوا ایستاده ای

در کنار تنور پیرزنی جای می گیری،

و زیر مهمیر کودکانه ی بچگکان یتیم

و در بازار تنگ کوفه...؟

پیش از تو، فرمانروایی را ندیده بودم

که پای افزاری وصله دار به پا کند،

و مشکی کهنه بر دوش کشد

و بردگان را برادر باشد

ای روشن خدا

در شب های پیوسته تاریخ

ای روح لیله القدر

حتی مطلع الفجر

.

.

.

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه نوشته

ای مهربان ترین

گرفته بوی تو را خلوت خزانی من  

کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟!

چنین که بوی تنت در رواق ها جاری است

چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟!

عجب حکایت تلخی است ناامید شدن

شما کجا و من و چادر شبانی من؟!

به پای بوس تو آیینه دست چین کردم

کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟!

...........................................................

سلامی به گرمی اواخر خرداد ماه به دوستان عزیز آشنای دل،

اول از همه به دلیل تأخیر طولانیم واقعا معذرت میخوام آخه امسال درسام خیلی سنگین بود و امتحانات باعث شد که نتونستم وب رو به روز کنم ولی قول میدم از این به بعد با مطالب زیبا و خوندنی در خدمت همه شما عزیزان باشم.

                   با تشکر، مدیر

تشنه دیدار

اللهم عجل لولیک الفرج

چـه کـنـم؟ ایـن دل مـن لایـق دیـدار نـبـود                لحظه ای محرم خورشید رخ یار نبود

حال زار من واین سوخته دل دیدن داشت             وان دمی بود که یوسف سر بازار نبود

آه، بیچاره از آن دیده که در حسرت سوخت             آفـتــاب آمـد وصـدحـیـف که بـیـدار نبود

رخــصـتـی بـهـر خـدا تـا بـه سخــن ساز کنم             لـحــظه هـا رفـت ولی فرصت گفتار نبود

همــه ی هســتـی خــود را بـــه بــرت آوردم            تــا نـگویــنــد فــلانــی کـه خــریدار نبود

نــاز کــن،نــاز طـــبــیـبانـه خـریــدن دارد               گــر کــه نـاز تو نبود اینهمه بیمار نبود

کام دل تشنه یک جرعه دیدار شماست                  ورنه از بهر وصال اینهمه اصرار نبود

دست بردارم ازین عشق ؟ محال است، محال            این نصیحت به کسی گو که گرفتار نبود

جــان مـن! جــام دو چــشـمـان مــرا پـر بنما            تــو بـبـخش ار دل مـن لایق دیدار نبود

محمدهادی کلانتریان

ماه صیام

از اوج فلک بار دگر یک خبر آمد

از ماه صیام و کرم حق، شکر آمد

گسترده به عالم کرمش خوان ضیافت

بر خلق جهان سفره شیرین اثر آمد

نازل شده قرآن به سرا پرده گیتی

افکند حجاب شب و نور دگر آمد

غوغاست در آن لیله قدر و دل هوشیار

زان فوج ملائک که به شوق سحر آمد

افضل بود آن لیله به عالم که بفرمود

ادراک شب قدر،گران بر بشر آمد

هشتاد و سه سال به مقیاس، شب قدر

کز وحی به قلب نبوی این خبر آمد

با امر خدا گشته روان خیل ملائک

بر پهنه گیتی، شب اعلاء ثمر آمد

فرمود خداوند جهان روح امین را

کن عزم زمین، کان شب زرین گهر آمد

ابلاغ سلام از پی فرمان خداوند

از عرش برین، بر همه عالم خبر آمد

برخیز و روان شو که ز جولان ملائک

ابلیس به بند آمد و ما را ظفر آمد

بگشوده ره روضه رضوان الهی

بر خوان کرم حوری سیمین کمر آمد

شاهد تو بیفکن ز میان پرده تزویر

دوران دغل طی شد و آن قصه سر آمد

                                        محمود قنبری(شاهد)

ویژه میلاد با سعادت حضرت ولی عصر(عج)

میلاد منجی عالم بشریت مبارک باد

سنگین ترین غروب من لحظه بی تو بودن است

و سکوت تو خاموش ترین حجم لحظه هایم

و من تو را می سرایم ای سبز ترین دقایق زندگیم

تو خوش بو ترین قسمت زندگی منی

که با آمدنت سنگینی یخ زده را میشکنی

تو رنگین کمان دلم بعد از این همه شب های بارانی و سردی

تو اوج فریاد من در سکوت سرد پاییزی

بیا و ببین که برای من همیشگی ترینی

کوچه های خیال

 

اللهم عجل لویلیک الفرج

سالهاست صبح های جمعه، ندبه گویان

با اشک، مژه چشم هایم را آب و جارو می کنم

تا مگر قدمگاه تو شود

و در غروب غم انگیز چشمانم سمات را زمزمه می کنم

و آن گاه است که خاطراتم را مرور می کنم و اشک حسرت می ریزم...

دمی که خاطره ات را مرور خواهم کرد

قسم به یاد تو حس غرور خواهم کرد

سوار جاده اندیشه ام، نمی دانم

ز کوچه های خیالت عبور خواهم کرد؟

بزرگی تو در آینه ام نمی گنجد

ز یازده فلک آینه جور خواهم کرد

تو حاضری و منم غایب از رسیدن ها

دعا کنی تو برایم، ظهور خواهم کرد

آفتاب محبّت

آفتاب محبت 

هزاران هزاربزرگراه پوشیده ازصدف ، خالی ازاشتباه تقدیم گامهای نگارین وسبزتو وقتی

که روزجمعه ای ازراه می رسی

 آقاسلام ،ای آفتاب محبت ،نگارمن                                           

یک دم بیاوبشنودردقلب زارمن

 مولادلم گرفته دراین ظلمت وسیاهی شب

 دیگررسیده کاسه صبرم مولا به لب

 مولا!اصول دین خداوند ، پول شد

  هرکس که پول داشت نمازش قبول شد

 دیگرزمانه عوض شده پشت پرده ای

 می بینی آنچه که گویم چه کرده ای

 کزسوی ماندامی رسد بیا

هم آب وهم آینه طلب می کنند تورا...

برای مشاهده منبع  اینجا کلیک کنید.

یا مهدی موعود

سايه ى ديواريوسف شود، آن كس كه خريدار تو باشد
عيسى شود، آن خسته كه بيمار تو باشد
از چشمه ى خورشيد جگر سوخته آيد
هر ديده كه لبْ تشنه ديدار تو باشد
خوابى كه بِهْ از دولت بيدار توان گفت
خوابى ست كه در سايه ى ديدار تو باشد
هر چاك قفس از تو خيابان بهشتى ست!
خوش وقت اسيرى كه گرفتار تو باشد
بر چهره‏ى گل پاى چو شبنم نگذارد
آن راهروى را كه به پا، خار تو باشد!
(صائب) اگر از خويش توانى بدر آمد
اين دايره‏ ها نقطه ى پرگار تو باشد

خاک قدوم

خاك قدومكى مى ‏شود به صورت ماهت نظر كنم؟
دل را ز نور تو رشك قمر كنم؟
عمرى در انتظار نشستم؛ چه مى ‏شود
از كوچه ى وصال تو روزى گذر كنم؟
روزى به جاى پاى تو گر چشمم اوفتد
خاك قدوم پاك تو كحل بصر كنم
خود را به خاكسارى دستگاه قدس تو
در پيشگاه خالق خود مفتخر كنم
در حسرت وصال تو جانم به لب رسيد
كى مى ‏شود به جانب كويت سفر كنم؟
تا چند ز آتش غم هجر تو همچو شمع
دامن ز اشك چشم به ره مانده تر كنم؟
اين بوده آرزوى من اندر تمام عمر
در خدمت تو روز و شبم را به سر كنم؟
هر لحظه ‏اى كه با خطرى روبرو شوم
با نام دلرباى تو دفع خطر كنم
زان رو به آستانه ى تو »ملتجى« شدم
تا كسب اعتبار از اين خاك در كنم

مهدی جان بیا

جمعه های سال 1387 را یک به یک  به انتظارت نشستم امّا نیامدی تمام امیدم به آخرین جمعه سال بود با خود گفتم می دانم او می آید و سال نو را با حضور گرم او جشن می گیریم، تا اینکه جمعه شد گفتم آری امروز جمعه است او حتما می آید هر لحظه به تحویل سال نو نزدیک و نزدیکتر می شدیم گفتم اگر نیامد چه؟ امّا نه او می آید. سال تحویل شد و نیامدی گفتم هنوز ساعاتی تا به پایان رسیدن جمعه مانده شاید بیاید و تو باز هم نیامدی غروب شد گفتم آه مثل اینکه این جمعه هم مانند جمعه های دیگر گذشت و معشوق من نیامد...

امّا ناامید نمیشوم این جمعه نیامدی جمعه بعد حتما خواهی آمد.

مولای من، معشوق من، امیدوارم که سال 88 سال ظهورت باشد، امیدوارم بیایی و بالاخره این انتظار به پایان رسد...

مهدی جان بیا

ستاره موعود من!!!

ستاره ى موعوداگر چه غايبى اما حضور تو پيداست
چه غيبتى است؟ كه عطر عبور تو پيداست
مقام گلشن اشراق، نافه خيز از توست
بلى!شفاعت انسان به رستخيز از توست
تو كيستى كه چو نام تو در كتاب شود
ز شرم فاجعه، شمع عدالت آب شود
تو كيستى كه قيامت، قيامت كبرى ست
تو كيستى كه قيامت ز قامتت پيداست
تو كيستى كه»يداللَّه«؟در تنت جارى است
زبان قاطع شمشير عدل تو كارى است
نگاه منتظرانت هنوز مانده به راه
سپيد شد ز فراق تو سنگ فرش پگاه
خدا به دست تو دادست عدل عالم را
سپرده نيز به دستت حساب آدم را
ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند
تويى كه قائم آل محمدت خوانند
ولادتت نه فقط آبرو به شعبان داد
كه در ضمير تمامّى مردگان جان داد
الا ستاره ى موعودِ گرم و عالمتاب!
به دشت تيره ى هستى چو آفتاب بتاب
بتاب و ظلمت ظلم زمانه را بردار
ز گرده ‏هاى بشر تازيانه را بردار

مهدی جان، باران زندگیم خدا کند که بباری

آقاترین، سکوت مرا غرق نور کن

از سمت این خزان سترون عبور کن

وقتی گناه کنج دلم سبز میشود

آقا شما شفاعت این ناصبور کن

می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم

آقا ترا به شهیدان قسم ظهور کن

بهار عدالت امام زمان

یکی از همین روزها ناگهان

 تو می آیی از نور، از آسمان

 تو می آیی و شب زمین می خورد

 و قد می کشد نور از آسمان

 قفس با ظهور تو خط می خورد

 زمین می شود سهم آزادگان تو می آیی

 و با سر انگشت تو

 ورق می خورد سرنوشت جهان

 تو در باغ آیینه گل می کنی

 بهار عدالت امام زمان

الا ترنم بهاری خدا کند که بیایی

گل نرگس

 

گل نرگس

 

زان لب لعل که رشک شکر است         خواهد آنکس که ز اهل بصر است

عاشق و واله و شیدای تو شد           هر کسی عارف و صاحب نظر است

هر کسی محنت هجران دیده است             از دل خسته من با خبر است

بی تو گر عمر ابد بخشندم                            همه آن ضرر اندر ضرر است

هر که را یاد تو از یاد برفت                          روزگارش خطر اندر خطر است

زانچه گل در چمن حسن بود                       گل نرگس ز همه خوبتر است

کی برون آیی از این پرده غیب                شام هجران تو را کی سحر است

(لطفی صافیت) ای معدن لطف                 از غم هجر تو خونین جگر است

سروده حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مدظله

در هجر نگار پرده نشین

گل نرگس

دلم دارد هوای کوی مهدی                 گرفتارم به هجر روی مهدی

منم بیمار عشق روی مولا             اسیر تار زلف و موی مولا

شب و روز از فراقش ناله دارم             به دل من زخم چندین ساله دارم

اسیر دشت صحراها منم من              غریب و بی کس و تنها منم من

گل نرگس دمی سویم نظر کن            شب تاریک هجرم را سحر کن

نگار من, عزیزم, نازنینم                     گل روی رخت را کی ببینم

خدایا, خالقا, پروردگارا                       میسر کن وصال یار ما را

ندارم طاقت و من بی قرارم               رسان پایان عمر انتظارم

جمال بی مثالش را عیان کن            به سیمایش منور این جهان را

شب یلدای ظلمت را سحر ساز         به نورش خفتگان را با خبر ساز

رسان صبح امید روشنایی               به پایان آر هجران و جدایی

الها وعده خود را وفا کن      جهان را با حضورش با صفا کن

دل مستضعفین را شاد فرما      زمین از عدل و داد آباد فرما

او خواهد آمد...

 

سلام دوستای خوبم امروز اومدم با یه شعر بسیار زیبا از مرحوم آغاسی امیدوارم خوشتون بیاد

خبــــر آمـــد خبــــــری در راه اســـــــت
ســرخـوش آن دل کـه از آن آگــاه است
شــــــاید ایــن جمـــعه بیـایـد...شــــاید
پـــــرده از چـــــهره گشــــایــد...شــــاید
دســت افشــان...پـای کوبــان مـی روم
بــــر در سلــــطان خـــــوبــان مــی روم
مــــی روم بـــار دگــــر مســتــــم کـــنـد
بـــی ســـر و بــی پـا و بی دسـتم کنـد
مــــی روم کــز خــویشتن بیــرون شـوم
در پــــی لیــلا رخـــی مجــنون شـــــوم
هــــر کــــه نشنـــاسد امـام خویــش را
بـــــر کـــه بسپــــارد زمــان خـویـــش را
بــــا همــــه لحظـــه خـــوش آوایــیــــــم
در بــــه در کـــوچـــه ی تــنــهـــایــیـــــم
ای دو ســــه تــــا کـــوچه ز مــــا دورتـــر
نـــغـــمـــه ی تـــو از هـــمـه پـر شــور تر
کـــاش کــــه ایــن فـــاصــله را کم کنــی
مـــحـــنـت ایــن قــافـــلــه را کــم کــنـی
کاش کــه همــسایه ی مـــا می شـدی
مایـــه ی آســـایـــه ی مــا مــی شــدی
هـــر کـــه بـــه دیـدار تــو نــایـــــــل شود
یـــک شـــبـــه حــلـال مســائــــل شــود
دوش مـــرا حــال خــوشــی دســـت داد
سیــنــه ی مــا را عـطشــی دســت داد
نـــام تــو بردم لـــبــــم آتـــــش گــرفـــت
شـــعـــله بــه دامــان سـیــاوش گــرفـت
نـــام تــو آرامــه ی جـــان مــــن اســـت
نامـــه ی تــــو خـــط اوان مــــن اســــت
ای نــگهـــت خـــاست گـــه آفــتــــــــاب
در مـــن ظــلـمــت زده یک شب بــتـاب
پـــــرده بـــــرانـــداز ز چــشـــم تــــــــرم
تــــا بــــتــــوانـــم بـــه رخــت بنـــگـــرم
ای نــــفـســــت یــــارومـــدد کــــــار مـا
کـــــی و کــــجـــا وعـــــده ی دیـــدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
بــه هــوای دیــدن تـو هوس حجـاز دارد
بــه مکــه آمدم ای عشق تا تو را بـینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیـیـنم
کـــــــدام گـــــــــوشـــــه ی مـــشـــــعـر
کـــــــــــدام گـــــــــوشــــه ی مــــــنـــــا
بــه شــوق وصـل تـو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تـــا صـــبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
بــبـــوسـةــم خـــاک پــاک جـــمکران را
تـــجـــلةی  خــــانــــه ی پیـــغمبــران را
خبــــر آمـــــد خـــبـــری در راه اســــــت
ســـر خوش آن دل که ار آن آگـاه اسـت
شــــاید ایــــن جـــمعه بیـــاید...شــایـد
پــــــرده از چــــهــــــــره گشــــــــــاید...

شاید

سوار سبزپوش و ذوالفقار به دست لحظه های من!!

 

 

سلام دوستای خوبم چند تا شعر بسیار زیبا براتون گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد نظر فراموش نشه

 تمام شب، براي تو
در آرزوي ديدن جمال تو
جمال دلرباي جانفزاي تو
به راه تو نشسته ام ...


مگر بيايي از سفر
كه از فريب زندگي
و از تعفن گناه و بردگي
و از مرام مردمان روزگار
و از غروب كردگار خسته ام ...

 


دلم ز داغ غربتت، ز هجرتت
رداي سرخ، كرده تن
كنون ببين كه از غمت
شكسته ام ...


اگر تمام عالمان
وگر تمام اين زمين و آسمان
و اين جهان و آن جهان
به جاي تو
به جاي چهره جوان تو
به جاي ديدن دو قوس ابروي كمان تو
به من دهند
من آن پرنده رها و خوشدلم
كه در رهت
ز هر چه بوي علقه زمين دهد
رسته ام ...

********************

 من از زبان نخل هاي كوفه
و از زبان ريگها و ماسه هاي نينوا
و از زبان ارض كربلا
كه هر زمين به نام اوست
و از زبان كاظمين و سامرا
و از زبان شهر غم ، بقيع و ارض توس
و از زبان خاك كوچه هاي بي كسي
مدينه النبي
من از زبان كعبه و صفا و مروه
با تو حرف مي زنم
صداي من
صداي خواهش زمانه است
زمانه اي كه من از آن گسسته ام ...


 

********************

تمام رودها تو را صدا كنند
تمام كوه ها و دشت ها
تو را صدا كنند
به چشم دل ببين
كه اين جهان و آن جهان
زمين و آسمان
همه به يك صدا و يك دهان
تو را صدا كنند
صداي نغمه هايشان شنو
كه از براي ديدن تو ساز مي كنند
گلي اگر ز خاك سر بر آورد
درختي ار به سوي آسمان
شاخه هاي سبز خود
دراز مي كند
و باد اگر كه مي وزد
و رود اگر كه ايستاده است و خامش است
و مهر اگر كه در پي درخشش است
همه براي توست
همه در آرزوي ديدن تواند
و اين پيام روزگار ماست
ز من شنو پيام روزگار را
مني كه دست و پاي
بسته ام ...

 

********************

قسم به حق
قسم به روشناي آيه هاي حق
قسم به راست قامتان راه حق
قسم به خون عاشقان كشته در ره وصال حق
قسم به آفتاب
قسم به پاكي و زلال آب
قسم به عشق ناب
قسم به برگ سرخ آن شقايقي كه تيره شد
قسم به كوچه هاي بي كسي و چاه هاي پر ز خون
قسم به عاشقي ، جنون
قسم به صبر
قسم به ماه پشت ابر
قسم به اشك كودكان كوفه ؛ كودكان بي پدر
قسم به آن بريده سر
قسم به شمس و الضحي
به رمل هاي نينوا
قسم به تين
قسم به آن كلام آتشين
و آن نگاه واپسين
قسم به نور
قسم به نورها كه روي نيزه ها شدند
قسم به لاله ها
كه غرق خون شدند
قسم به كاروان شام
قسم به تيغ در نيام
تو را به مادرت قسم

                     

                           بیا... بیا
            بيا كه منتظر نشسته ايم ...

 

یا مهدی

ای آشنای غربت جمعه ظهور کن                                    یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کن

حک شد به روی بال قنوت نمازمان                                    این خواهش قدیمی آقا ظهور کن

چشم انتظار قایق صیاد مانده‌ام                                 محض خدا بیا و مرا صید تور کن

من را که دور مانده‌ام از خاک کربلا                             آقا بیا و همسفر بال نور کن

یک شب بیا میان حسینیه عزا               یادی ز روضه‌های كنار تنور كن

  *****************************

سوالی ساده دارم از حضورت         من آیا زنده ام در وقت ظهورت

       اگر که امدی من رفته بودم             اسیر سال و ماه و هفته بودم

دعایم کن دوباره جان بگیرم             بیاییم در رکاب تو بمیرم

*****************************

منبع:www.yasahebzaman5.blogfa.com

منبع:www.payambareomid.blogfa.com

اشعار زیبا

 

 

ای حامی مستضعفین

  

یا رب نظری کن

کشته ها بین به فلسطین و به لبنان یا رب

                                                  نظری کن تو به این قوم به احسان یا رب

گشته از جور عدو دشت و بیابان خونین

                                                کن خروشان تو همان خون شهیدان یا رب

سیل بنیان کن از این خون ببرد جور عدو

                                                         فتنه ها بشکند از صولت یاران یا رب

بار دیگر به جهان نوح شود کشتی بان

                                                     سوی ساحل ببرد خیل مسلمان یا رب

بشکند خصم زبون از پی اعزام ملک

                                                            پرچم کفر شود بر کف ایوان یا رب

خلق لبنان و فلسطین و همه شهر و دیار

                                                              شود آسوده بر بیرق قرآن یا رب

غرق در نیل شود لشکر صهیون به عذاب

                                                        قوم موسی رهد از رنج فراوان یا رب 

بار دیگر بدمد روح مسیح درشب تار

                                                      زنده گردد ز دمش جوهر انسان یا رب

اژدر افکن ببرد سحر دگر باره عصا

                                               چشمه جوشد به ید موسی عمران یا رب

در دل خاک نهان کن تن خوکان پلید

                                                    بر کن این غده چرکین تو ز دوران یا رب

                                                  محمود قنبری(شاهد)

                                                     

اشعار زیبا

 

المهدی طاووس اهل الجنه

از طرف محبوبه جون

چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی!

عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت...
چه کودکانه سپردیم دل به قصه قسمت!
چه بی خیال نشستیم نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم "خدا کند که بیاییی".
اللهم عجل لولیک الفرج.

اشعار زیبا

 

یا امام عصر(عج)

 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی

برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی

برای مشاهده منبع این شعر اینجا کلیک کنید.