بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهیده مظلومه حاجیه کربلایی نازدانه سعدی ، در آخرین روزهای سال1346در شهرستان بهشهر چشم به جهان گشود . وی سومین فرزند و اولین دختر خانواده بود و مادرش نام نازدانه بر وی نهاد . بعد از مدتی بیمار شد و نامش را به فاطمه صغری تغییر دادند . در آن سالها کشور عزیزمان زیر ظلم و ستم رژیم شاهنشاهی به سر می برد و خانواده اش با مشقتی که همه مردم آن روزگار تحمل می کردند ، فرزندشان را پرورش دادند .

با آغاز جنگ تحمیلی فاطمه صغری 12 سال داشت وی دختری متدین و محجبه بود و عاشق امام و شهدا...

او با بافتن شال و کلاه از برادرانش در جبهه ها حمایت می کرد و در راهپیمایی ها و تشییع پیکر پاک شهدا حضور مستمر داشت .

فاطمه صغری در سال 1368با پسرعمه اش ازدواج کرد و صاحب 2فرزند دختر و 1پسر شد . او به درس و تربیت فرزندانش توجه فراوانی داشت . دختر بزرگش سال سوم روانشناسی و دختر دومش ترم اول حسابداری و پسرش سال سوم رشته مکانیک هنرستان مشغول به تحصیل می باشند . فاطمه صغری عاشق نوه 6ماهه خود محمدطاها بود ، حتی در زمان سفر یک شبه اش دائم به مادرش می گفت : " دلم برای محمدطاها تنگ شده چطور دوریش را تحمل کنم؟"

وی برای همسرش زنی فداکار و برای فرزندانش مادری با گذشت و صبور بود ، زنی که از تمام خواسته هایش می گذشت و به نیازهای خانواده اش توجه می کرد و تمام توجه اش به فرزندانش بود تا مبادا کمبودی احساس کنند .

فاطمه صغری دختری مهربان و دلسوز برای پدر و مادر پیرش بود ، او دوشادوش پدرش در زمین کشاورزی کار می کرد ، با اینکه بیمار و مجروح بود دلش راضی نمی شد پدرش را تنها بگذارد . به گفته ی پدر پیرش ، عصای پدر بود...

 

سفر به سوریه در سال 1384 :

در سال 84 به همراه پدر و مادرش به زیارت حرم حضرت زینب (س) و رقیه (س) مشرف شد . در زمان برگشت اتوبوس حامل زائران در کشور ترکیه به علت سرما و بوران واژگون شد و دو دست شهیده آسیب جدی دید مادر شهیده می گوید : " زمانی که مرا از اتوبوس بیرون آوردند دیدم فاطمه صغری با صورت خون آلود و دو دست مجروح رو به سوی حضرت زینب (س) و برای آنها مویه می کند و برای اسیری آنها اشک می ریزد . "

 

سفر به خانه خدا در سال 1389 :

آنچنان در دلش محبت به اهل بیت وجود داشت که سفر به خانه خدا نصیبش شد . این سفر هدیه پدر شهیده به فرزندانش بود که این هدیه ارزشمند ذوق و شوق فراوانی در دل شهیده به وجود آورده بود . مادر شهیده در زمان سفر به خانه خدا بیمار بود و نمی توانست راه برود ، فاطمه صغری و برادرش مراقب مادر بودند و در انجام اعمال و فرایض حج به او یاری می رساندند . مادر شهیده می گوید : " دخترم دستم را گرفت و در میان آن همه شلوغی و جمعیت مرا به خانه کعبه رساند . " شهیده در آنجا برای مادربزرگش که در جوانی از دنیا رفته بود اعمال حج را به جا آورد .

 

سفر به کربلا در سال 1391 :

در آخرین روزهای پاییز سال 91 مادر شهیده دلش هوای زیارت امام حسین (ع) را کرد و دائم می گفت : " آرزو دارم یک بار دیگر ضریح شش گوشه آقا را در آغوش بگیرم ."

والدینش به همراه برادرش تصمیم گرفتند به زیارت بروند و از وی خواستند تا همراهیشان کند و باز هم عصای دستشان شود. از آنجایی که همسر شهیده عاشق کربلا بود ، او هم خواست تا به زیارت آقا امام حسین(ع) مشرف شود. و آقا اباعبدالله الحسین او را نیز که 28 ماه در کردستان در دوران جنگ خدمت کرده بود طلبید ، پس زائران لبیک گفتند و ثبت نام کردند .

مسئول ثبت نام که بعد از شهادت نازدانه به منزلشان آمده بود گفت : " در تمام این دورانی که مسئول ثبت نام زائران بودم این اولین بار بود که برای شهیده و همسرش خط قرمز آمد ، من ترسیدم حرفی بزنم گفتم هرچه خدا بخواهد همان می شود ، قسمتشان شهادت بود و این در زمان ثبت نام مشخص شد . "

روز پنج شنبه 23 آذر ماه بعد از اقامه نماز ظهر و عصر به سمت فرودگاه حرکت کردند . شهیده در طول یک هفته و در روز آخر از همه دوستان و آشنایان با چشمانی اشکبار خداحافظی کرد و حلالیت طلبید . از همه می خواست تا او را ببخشند ، او که به احدی بدی نکرده بود ، گویی می دانست آخرین دیدار است ، چنان اشک می ریخت که نمی دانم شوق زیارت بود یا اشک آخرین دیدار...

زمان خداحافظی در فرودگاه اشک در چشمان پدر شهیده نشسته بود ولی شهیده با ذوق و شوق خداحافظی می کرد . کاروان به راه افتاد و شب به بغداد رسیدند . ابتدا به کاظمین ، حرم آقا موسی بن جعفر(ع) و امام جواد (ع) مشرف شدند .

مادرش می گوید : " در تمام طول زیارت آن شب فاطمه صغری اشک می ریخت و برای مظلومیت آنان گریه می کرد و نماز و زیارت نامه می خواند و برای همه آنانی که ملتمس دعا بودند دعا کرد تا جایی که هنگامی که خواستیم از حرم بیرون برویم او همچنان نشسته بود و گریه می کرد و دعا می خواند . "

برادر شهیده می گوید : " آن شب بعد از زیارت زمانیکه به محل استراحت خود بازگشتیم خواهرم به من پارچه سبزی را نشان داد و گفت بعد از مرگم این پارچه را در قبرم بگذار . " آن پارچه همان پارچه سبزی بود که شهیده آن را  در حرم حضرت زینب و حضرت رقیه(س) طواف داد و آن را با خود به مدینه و مکه برده بود و حال نیز همراه جسم پاکش می باشد .

به گفته مادر شهیده : " صبح روز 24 م برای خواندن نماز صبح به حرم رفتیم و بعد از خواندن دعا و زیارت سوار اتوبوس شده و به سمت سامرا راه افتادیم ، در طول مسیر فاطمه صغری در یک دست تسبیح و در دست دیگرش کتاب دعا داشت و مشغول خواندن ذکر و دعا بود . در طول راه کلمه ای با من حرف نمی زد من هم که با او حرف می زدم فقط سرش را تکان می داد ، ناگهان صدای مهیبی به گوشمان رسید و اتوبوس پر از دود و خون شد ، زمانی به خود آمدم که جگرگوشه ام فاطمه صغری در آغوشم افتاده بود ، ترکش به گیجگاه دخترم اصابت کرد و به او فرصت نداد تا کلمه ای با من سخن بگوید . شوهرش نیز از دو پا و یک دست مجروح شده بود و نتوانست به همسر خود کمک کند . "

پیکر پاکش 14 روز در سردخانه سامرا مهمان آقا امام حسن عسگری بود و 6 دی ماه به ایران بازگشت داده شد و جمعه 8 دی 1391 در جوار مطهر شهدا در خاک آرام گرفت...

 

اخلاق و رفتار :

شهیده در برخورد با دوستان و آشنایان با نهایت احترام رفتار می کرد ، بسیار دلسوز و غمخوار دیگران بود و اگر ظلم و ستمی به او شد ، صبورانه با خوبی و مهربانیش از آن می گذشت .

شهیده نازدانه سعدی کسی بود که در عشق به امام حسین (ع) سوخت و به گفته خودش دیوانه امام حسین(ع) بود .

با تمام وجود در سعی و تلاش بود تا به آرزوی قلبیش که همان زیارت آقا بود برسد ، اگرچه جسم پاکش هرگز به کربلا نرسید ولی روح  آسمانی اش یقینا به سوی امام حسین و یارانش پرکشید .

فطمه صغری اجر تمامی خوبی هایش را از خداوند متعال گرفت و آن شهادت بود .

شهادت بهترین پاداشی است که خداوند در این دنیا نصیبش کرد...

روحش شاد